هرچه میخواهی بکن عشق مرارسوا مکن،
اشک چشمان مرا دیگر توچون دریا مکن،
من که مرغی خسته ام دردام تو افتاده ام،
این قفس بگشا ولی آواره ام صحرا مکن،
من که میدانم، نمی دانی چه باشددردعشق،
بس کن این درد مرا دیگرتو آن معنا مکن،
من چو مورِدانه کش مهرت به منزل میبرم،
لانه ی خاموش من تاریک چون شبها مکن،
دیگراین بارسفررابازکن درد فراقت میکِشم،
من اسیردرد بی درمان وُاین غمها مکن،
من که میسوزم دراین تنهائی پنهان خود،
بیش ازاین درسینه ام غوغا دگر برپا مکن،
دربه رویم بسته ای مهرت چه بی پرواشده،
خسته ام من، انتظارم پشت این درها مکن